بی خوابی ات ...

ساخت وبلاگ
سرزمین آفتاب..از کجایت بنویسم وقتی اولین تصویر تو در ذهن من زنی است با چادری مشکی و  خاکی که سالهاست در حال مویه کردن و چنگ زدن روی صورتش است؟آدمهای سرزمین تو تمام مرزهای نومیدی و اندوه را همیشه با لبخندهایشان در کنار دکه های فلافل فروشی به سخره می گرفتند و با قلبی پر از درد که سینه هرکدامشان آبستن داغی قدیمی از روزهای آوارگی و جنگ است می خندیدند..می خندیدند که به همه ثابت کنند از رنجی که کشیده اند ملالی نیست.سرزمین آفتاب من آبادان "این روزها حالش خوب نیست.هیچ نفسی نای دمیدن در نی انبان را هم ندارد .آدمهایش دوباره با خاک پیوند خورده اند.یک نفر زیر خاک و هزاران نفر با دستهای مضطرب در پی جستن آن یک نفر..زن چادر مشکی آبادان من دوباره مویه می کند و زخمهای کهنه روی صورتش را چنگ می زند .کمر صبرش شکسته و همچنان خروار خروار ماتم به دوش می کشد..او حتی در سرزمین خود تنها و غریب است.. بی خوابی ات ......
ما را در سایت بی خوابی ات ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anastisa بازدید : 87 تاريخ : جمعه 3 تير 1401 ساعت: 15:28

از فانتزی های زندگی ام حرف برای نوشتن زیاد داشتم.مثلا همیشه دوست داشتم باران که می بارد بی اعتنا به آدمها کف خیابان رو به آسمان بخوابم دستانم را مثل پروانه باز کنم و با دهان باز باران قورت بدهم.یا اینکه هیوا را از دل رویاهایم بیرون بکشم مجبورش کنم رو به رویم بنشیند و یک شب تا خود صبح ازش سوال کنم حرف حسابش چیست که نمی خواهد واقعی باشد و فقط کارش این شده بخاطر چند خط نوشتن با صدای تق تق کفش های پاشنه بلندش توی مغز پیر یک دهه شصتی رو به اتمام مدام راه برود و نگذارد مثل آدم بخوابد ..یا مثلا دل به دریا بزنم و همه ی آدمهایی که می شناختم و خیال میکردم شاید با آنها بشود ز ن د گ ی کرد را کنار بزنم بروم یک جای خیلی دور مثلا شمال... گیلان که رسیدم اولین دختری که دیدم عاشقش شوم دست هم را بگیریم و  برویم دنبال ته مانده ی زندگی مان و هر شب که موهایش را از پشت شانه می کنم آرام در گوشش بگویم من  غمگین ترین شعر طولانی جهان را در موهای تو دیدم .و آن دختر از دو پهلو بودن جمله من برایش سوال شود که آیا موهای بلندم دلش را برده یا غم موهایم دلش را مرده؟ بی خوابی ات ......
ما را در سایت بی خوابی ات ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anastisa بازدید : 122 تاريخ : جمعه 3 تير 1401 ساعت: 15:28

دو سه بار آمدم بنویسم دیدم نبودی.مگر می شود آدم به در خانه ایی که کسی داخلش نیست مشت بکوبد و منتظر صدای کش کش دمپایی دختری باشد که تند تند بیاید و در را باز کند و له له بزنم برای بغل کردنش با آن چادر گل گلی و صورت آرایش نکرده اش؟...مرور کردن معاشقه هایی که هرگز اتفاق نیوفتاده ذهنم را پوک تر از این نمی کند؟؟ میگویند مادرها مرحم زخم دل بچه هایشان هستند.مگر می شود بنشینم کنار مادرم از چیزهایی بگویم که دفعه ی اولش است که می شنود؟به مادرم بگویم عاشق زبان زدن و مزه کردن گردن باریکش شده ام که تلفیقی از بوی سیگار و اتکلان زنانه بود؟بگویم دوست داشتم مثل پروانه دورش پیله کنم تا هیچوقت هوس پرواز به سرش نزند و بداند که اگر بال بگشاید باید اول من را تکه تکه کند؟بگویم برایم  بهترین حس دنیا وقتی بود که تار مویش را روی یقه ی پیرهنم پیدا کردم  و سوزش چنگ ناخن هایش پشت کمرم برای منه مفلوک شیرین ترین درد دنیا بود؟ چه بگویم؟بگویم ده سالی می شود که به دست خودم مرده ام؟چشمهایش گرد نمی شود از این حجم وسیع کلمات گیج و مبهم؟نمی گوید دیوانه شده ام؟؟پ ن:قول دادم که در اندیشه ی خود حبس شوم..پ ن:آتانازی بی خوابی ات ......
ما را در سایت بی خوابی ات ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anastisa بازدید : 103 تاريخ : جمعه 3 تير 1401 ساعت: 15:28